مـטּ دیـوانـہ نیستـمـ
سلام ای ساکن کوچه های تنهایی بن بست! منم غریبه ترین اشنا یادت هست؟
مـטּ دیـوانـہ نیستـمـ
گاه دلتنگ می شوم،
ســرمـ را کـه تکیـه می د ـهـم
بـه سینـه ی ِ مـردانـه اَت
همـه ی ِ کوه ـهـا کــم می آورنـ َد
اَمنــ ِ آغـوشـ ِ توستــ کـه
بهـانـه ایی می شــوَد
بـرای ِ ـهـزار بـاره پیــدا شـدن در حریمـ َت ...
هستــﮯ بـــﮧ دلـــــــم / ..
بــﮧ دل کـــﮧ نـــﮧ ،
در “ جــانــــﮯ”
در جـــــان مـنـــﮯ
و در “ دلـــم ” مـﮯ مــانـــﮯ .. / .
آب كه مي افتد به شاليزار چشمانت
دلم مي لرزد
گر مي گيرم!!
خدا مرا بكشد
اگر يكبار...
اگر يكبار ديگر
ترا به گريه بيندازم!!
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
آن شب که شب پره ها ..
عاشــقـــانه تر ..
نــــور را می جســـتند ...!
و اتاقم ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
اگرگاهي ندانسته
به احساس توخنديدم
اگرباحرفهايم من
به كامت زهرپاشيدم
مجازاتم كن و بشكن
حريم امن رويايم
غرورم رابه دارآويز
بسوزان روح تنهايم
به هرحرفي شرارم ده
تو مرگم رابخواه ازاو
وليكن جان پاييزم
نگاهت رامگيرازمن
صدايت رامگيرازمن
خسته ام می فهمید ؟!
خسته از آمدن و رفتن و آواره شدن
خسته از منحنی بودن و عشق
خسته از حس غریبانه این تنهایی
به خدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت
به خدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ
به خدا خسته ام از حادثه ی صاعقه بودن در باد
همه ی عمر دروغ گفته ام من به همه
گفته ام:عاشق پروانه شدم !
واله و مست شدم از ضربان دل گل !
شمع را می فهمم !
کذب محض است
دروغ است
دروغ !
من چه می دانم از احساس پروانه شدن ؟!
من چه می دانم گل ، عشق را می فهمد ؟
یا فقط دلبری اش را بلد است ؟!
من چه می دانم شمع
واپسین لحظه ی مرگ
حسرت زندگی اش پروانه است ؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن ؟!
به خدا من همه را لاف زدم !
به خدا من همه ی عمر به عشاق حسادت کردم !
باختم من همه عمر دلم را به سراب !
باختم من همه عمر دلم رابه شب مبهم و کابوس پریدن از بام !
باختم من همه عمر دلم رابه هراس تر یک بوسه به لبهای خزان !
به خدا لاف زدم
من نمی دانم عشق ، رنگ سرخ است ؟!آبی ست ؟
!یا که مهتاب هر شب ، واقعاً مهتابی ست ؟!
عشق را در طرف کودکی ام
خواب دیدم یکبار !
خواستم صادق و عاشق باشم !
خواستم مست شقایق باشم !
خواستم غرق شوم در شط مهر و وفا
اما حیف
حس من کوچک بود
یا که شاید مغلوب
پیش زیبایی ها !
به خدا خسته شدم
می شود قلب مرا عفو کنید ؟
و رهایم بکنید تا تراویدن از پنجره را درک کنم !؟
تا دلم باز شود ؟!
خسته ام درک کنید
می روم زندگی ام را بکنم
می روم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز
شاید عاشق بشوم...