بی بهانه,عاشقانه

سلام ای ساکن کوچه های تنهایی بن بست! منم غریبه ترین اشنا یادت هست؟

غزل

 

 یه شعر زیبا از اقای کیانی که میدونم حتما می پسندید: 

 

غزل که دست خودم نیست گاه مجبورم

 

که وانمود کنم از علایقم دورم

 

عذاب می کشم از بی کسی و تنهایی

 

میان این همه ادم که کرده محصورم

 

شکست میخورد از من همیشه عقل اما

 

به عشق و عاطفه هرگز نمی رسد زورم

 

...

 

اگر چه حال و هوایم همیشه بارانی

 

و از ارائه اشعار شاد معذورم

 

ضرر نکرده ام و چشم خیس من عمری

 

از این که چشم به راهت نشسته مسرورم

 

و وصل؟خواب و خیال است این حقیقت

 

قبول کن دل پر ارزو و مغرورم

 

بچین که هدیه ناقابلی ست بعد از من

 

برای توست اگر گل شکفت بر گورم

 

...

 

عجب حکایت تلخی شده است دل کندن

 

سفر بخیر تن ناتوان ورنجورم

 

http://www.pic.iran-forum.ir/images/ybcr40oz08j0sbrhb4wr.jpg

 

 

[ دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 9:18 ] [ ... ] [ ]

قفس دل

 

کاش میدانستیم چه غریبانه زیر چتر تنهایی

 

 

به ابدیت سپرده شدیم. کاش زورق خیانت ها

 

 

در میان تلاطم  راستی ها غرق می شد.کاش

 

 

نگاه های معصومانه و بی هوسمان در زرف

 

 

ترین نقطه احساسمان رخنه میکرد.کاش

 

 

شاپرک حقیقت در هاله ی ابهام نمی سوخت

 

 

کاش بی پروا قفس زرین کوب دل را

 

 

می شکستیم تا شاید کبوتر عشق پرواز را

 

 

به خاطر می سپرد. کاش قاصدک مهربانی ها

 

 

در تپش مکرهایمان پایمال نمی شد.کاش

 

 

دوست داشتن هایمان رعیت زمان نبود و ما

 

 

خارج از قلب ثانیه ها تا ابد عشق را می ستاندیم.

 

http://www.shereno.com/image.php?op=newsimgf2&var=MTMwNTMxMDQ0MS0yNTZ5YTJkLmpwZw==

[ دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 9:3 ] [ ... ] [ ]

تو

 

و من میدانم

تو در مکان نیستی

و در زمان نخواهی بود

و همواره می دانم

تنها تو در نگاه من خواهی ماند

به هر سو که می نگرم

تنها تو را خواهم دید

میدانم که نمی بینمت

اما همواره نگاهت خواهم کرد

در هر ساعت هر ثانیه و شاید هر لحظه

زیرا تو در هر طرف هستی بی هیچ چرخش و زاویه ای

و من تورا می نگرم

تنها تورا....

 

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com
[ چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 15:38 ] [ ... ] [ ]

 
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
 
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
.
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
 
این واژه های غرق به خون مرا نوشت

 

 
هرجا که رد پای شما هست می روم
 
فکری بکن به حال من از دست می روم
 
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
 
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

 

 
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
 
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
 
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

 

 
.یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

 

 
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
 
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
 
بین خودم و آینه دیوار می کشم

 

 
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

 

 
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
 
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
 
.بانوی دشت های قشنگی که سوختی
 
عشق مرا به رهگذران می فروختی

 

 
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
 
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
 
شاید کسی که بین غزل های من گم است
 
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

 

 
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
 
از مردمان غمزدهء این حوالی است
 
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
 
در منتها الیه خودم غرق می شوم

 

 
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
 
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
 
http://www.pic.iran-forum.ir/images/mp6a2vxi490icx899rxv.jpg
 
[ چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 15:9 ] [ ... ] [ ]

 

هر چيزي را آغازي است. و تو آغاز عاشقانه ي مني .

ابتداي بي بها نه ي تمام ترانه هاي غزل انگيزم.

 شروع شاعرانه ي دل دچارم . و تو هماني كه سالهاي

 سال در به در يافتنش كوچه به كوچه تمام ترانه ها

 را پرسه زدم تمام غزلها را جستجو كردم و

 هزاران هزار لحظه هارا به اميد يافتنت به انتظار

 نشستم . تو هماني كه گفتم با تو مي شود تا

سپيده سفر كرد . ميشود طعم غزل را از

 نگاهت چشيد و عطر صبح را از ناز چشمانت

 حس كرد . تو هماني كه مي شود شانه به شانه ات

 بال در بال كبوتران اميد تا مرز رويا رفت . 

هيچ ميداني اي مرد ... وقتي به قداست چشمانت

ضريح نياز را پنجه ميزنم ...تمامي من شور

 دل انگيزي ميشود جاري در عمق آن نگاه ...

و وقتي  عشقم را خالصانه به مقدم مبارک

حضورت پيشکش ميکنم ؛ تاج حوايي خويش را 

 بر عشق تو مينهم .. ونردبان ملکه بودنم

را تا مرز بندگي و بردگيت تنازلي طي

 ميکنم . که تمامي انچه را در احساس  نهفته دارم

نثار قدم هايت در روزگارم کنم ... همه عمر

 زليخا وار در وفاي تو چشم بر اغيار بسته و

 خود را در حصارِ وابستگيم به تو... محصور

 ميکنم .. گويي که در زمين  مخلوق ديگر

  جز تو خلق نشده ... شهرزادي ميشوم در

شبهاي شمع و شور و شراب چشمانت ..

عشق تو هاله اي ميشود بدور احساسم و بازوانت

 قلعه اي تنومند که غريبه اي را به آن

راه نيست ...و من امنيت گمشده ام را در

آغوش تو جستجو ميکنم ... 

 و ترسي ازخماري فردايش نيست ...

http://www.pic.iran-forum.ir/images/9tmt9i0ct3zz7j319koz.jpg

 

[ سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 10:42 ] [ ... ] [ ]

بدون عنوان

 

این روزها حتی در و دیوار تو را تکرار می کنند

و من باز سکوت را در پیچه تردیدم مهمان نگاهت می کنم مگر می شود ترانه ای  پر

خاطره ، تپش قلبت را تند تر نکند ، نفس را  حبس نکند  و بغض در گلو نماسد

مگر می شود قاصدکی بگذرد و قلبم تو را ارزو نکند

مگر می شود  بارانی ببارد و تطهیر نشوی

مگر می شود عطر گلی مشام خاطر را  بنوازد و تو در نگاهم نرقصی

باور کن نمی شود

اما باز هم تظاهر ایستادگی را تکرار می کنیم

من به بهانه منطق

و تو به بهای عشق

نمی دانم این هوس است یا عشق

که زیر پای تنهاییمان له می شود

اما صدای خرد شدنش می لرزاندم

صدای خرد شدنت

کاش روزهای گذشته را در تکرار این روزهای تکراری میافتم

همان گلایه های نا شکیبانه از تکرار رسوایی

کاش قصه کودکانه مان

به پایان می رسید

قهرمانهای قصه در تعلیق تقدیر

                          خسته و وامانده چشم دوخته اند به کلاغی که گم شده 
                           

                                در اسمان همان خاطره های تلخ             

                              نه توان رهایی دارد نه امید باز گشت

 

http://www.pic.iran-forum.ir/images/nhe450mpt6yun3m19b73.jpg


 

[ سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 10:20 ] [ ... ] [ ]

جمع کن از پیش و روی من بساط خویش

 

چشم هایت می نوازد موج اقیانوس را

 

می کشاند تا ته دنیا دل مایوس را

 

خسته ام از وهم واز برزخ نشینی روز وشب

 

دور کن از خوابهایم یورش کابوس را

 

سوختم خاکسترم شد خاک پای عابران

 

اشک هم چاره نشد ته مانده افسوس را

 

شیب تند مرگ میخواند مرا اغوش قبر

 

روی برگردان نبینی دل دل فانوس را

 

مرگ را نوشیده ام عشق تو شد نابودی ام

 

باد عصیانگر بلرزان تا ابد ناقوس را

 

می کشی بر دار هر لحظه هزاران مرد را

 

پای کوبی می کنی این رسم نامانوس را

 

جمع کن از پیش روی من بساط خویش

 

شیوه عاشق کشی از عهد دقیانوس را

 

بی تو من ارام می میرم نیازی نیست نه

 

دور باید ریخت جام زهر اختاپوس را

 

http://www.pic.iran-forum.ir/images/tde4lkfkh0iqxkquq0oy.jpg

 

[ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 15:15 ] [ ... ] [ ]

دلم در فکر دیدار تو می گرید

 

دلم در فکر دیدار تو می گرید

 

برایش چاره کن

 

گاهی که می گویی میان ما

 

راهی بس ناهموار وطولانی

 

در ان اندیشه می میرد نگاهم

 

پشت درهای دو پلکانم

 

و یخ می بندد این فریاد طولانی

 

میان صخره های بغض ابهامی

 

که تاریک است و نزدیک است و

 

اما باز

 

می مانم خیالی نیست

 

می بندم دو چشمم را به رویاهای پوشالی

 

و بر تکرار می خندم و بر فردای تکراری

 

http://www.pic.iran-forum.ir/images/7hdq0xacdomo6l58sko2.jpg

[ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 15:9 ] [ ... ] [ ]

خداوندا بیا پایین همین حالا...

 

خداوندا

تو هم از دست معشوقت پریشانی؟

خداوندا تو حیرانی؟

تو بی دردی؟

تو هم مانند من بیدار و شبگردی؟

بیا پایین از ان بالا

قدم در کوچه ها بگذار

بیا با من همین حالا

شبی با بنده ای بیدار!

کمی از رنجهایت را به روی

خاک جاری کن

از این کوچه به ان کوچه

خیابان گرد شو درشب

ترنم را بخوان همراه من در تب

که خواب از چشم ها مانند جغدی

 شوم پر گیرد

بگو با من به لحن ارزوهایم

که او هرگز نمیمیرد!

خداوندا

چرا چیزی نمی گویی؟

تو در چشم من رنجور در قلبم چه می جویی؟

چه می خواهی از این خلقت؟

تو دنبال چه میگردی؟

چرا مایوس و دلسردی!!؟

هوا در هم کشیدست وغزل دارد

و بارانی که می خواهد ببارد از دل

ابرو نمی بارد!

پشیمانم!پشیمانم!

که از تو خواستم چیزی

نمی دانم!؟

اگر می خواهی امشب درد و دل کن

قدم در کوچه ها بگذار

بیا در خواب خواب الوده وبیدار

به خواب ان که از تو عشق می خواهد

به خواب انکه از تو مال می خواهد

به خواب انکه روزها و هفته ها وسال

می خواهد

بیا با من بیا با او ویا با انکه در یک

 کوچه پایین تر

برای روح خود اواز می خواند

و از غم خوب میداند!!

تو امشب درد ودل کن

کمی از رنج هایت را به روی خاک جاری کن

بباران ابرهای اسمان را

و انها را از این بغض کشنده پاک و عاری کن

بده مال و بده جان وبده عشق وبده فرصت

وبا یک بنده گستاخ امشب باش هم صحبت

نمی گویم دگر چیزی

که از قلبم نپرهیزی

همین قدر است ادراکم

نمی فهمم؟نمی دانم؟!

ویا گستاخ وبی باکم؟

خداوندا

تو در هر گوشه و کنجی!!

تو در ذهنم نمی گنجی!!

چرا من با پیاله حجم دریا را بسنجم؟

برو یا رب

برو در بارگاه خود

خیابان را به من بسپار

خیابان های طولانی که از اندوه وغم سرشار

اینها را به من بسپار

من و ان کوچه پایینی که می خواند

من و ان کوچه بالایی

سکوتش شهر اسرار است و می داند!

تو میدانی اگر روزی ترک بردارد

 این بغض نهفته

در گلوی کوچه پایینی

بترکد کور گردد

از همه منفور گردد

و اواز گلویش خسته وبی نور گردد

سکوت این خیابان ها صدای مرگ خواهد بود

اگر ان روز هزاری یافت گردد!

درون باغ نقاشی

شبیه مرگ خاموشی برای برگ خواهد بود

خداوندا

من انسانم؟ پرنده یا گیاهم؟

فقط یک جانور یا یک خیال خوب

 یا افسوس و یک اهم؟

بیا و باد جاری کن برقصان

 شعله ور کن نور گشتم!!

صدای  خوب نتهای عجیبی در شب

 یک شاعر رنجور گشتم!

بیا و باد جاری کن

بباران ابرهای اسمان را

بسوزان اتش اندوه جان را

که می سوزم ولی خاکسترم پروانه خواهد شد

ومی گردد به دور شمع و این تکرارها

افسانه خواهد شد

بباریم؟

اشک می بارم!

که از بازیچه بودن سخت بیزارم

همین قدر است ادراکم

نمی فهمم؟نمی دانم!

ویا گستاخ وبی باکم؟

خداوندا

تو در هر گوشه و کنجی!!

تو در ذهنم نمی گنجی!!

برو در بارگاه خود

خیابان را به من بسپار

خیابان های طولانی مه از اندوه وغم سرشار

 

 

 

 

 

 

[ شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 17:18 ] [ ... ] [ ]

باز هم با نام تو...

 

باز هم با نام تو افسا نه اى گلريز شد

باز هم در سينه ام عشق تو شورانگيز شد

باز هم همراه بوى ميخك و محبوبه ها

خاطراتم پر كشد با ياد تو در كوچه ها

باز هم وقتى نگاهت گيرد از من فاصله

ديده ام مى بارد اما نم نم و بى‌حوصله

باز قلب پنجره بر روى ‌من وا مى شود

بازهم  پروانه اى در باغ پيدا مى شود

باز هم لاى ‌كتابم مى‌نهم يك شاخه ياس

مى‌كنم بهر پيامى قاصدك را التماس

بازهم درهر شفق دلتنگ و دلگير مى‌شوم

بازهم با ياد تو سرشار رويا مى‌شوم

[ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 17:11 ] [ ... ] [ ]

روزهای سرد تنهایی

 

من با خاطرات تو زنده خواهم ماند.

چه غمگین از این رفتن و از این روزهای

 سرد تنهایی.

شاید باور نکنی از من فقط همین کلمات که

با شوق به سوی تو پر میکشد باقی می ماند

 و خودکاری که هیچ گاه اخرین حرفهایم را

 به تو نمی تواند گفت.

شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا

 بپرسی عکسم را در صفحه سفر کرده ها ببینی.

شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر

 بی بازگشتم رااز دیوار سیمانی کوچه تان بکند

و پاره کند.

تمام دغدغه ام این است که ایا بعد از این سفر

محتوم می توانم همچنان با تو سخن بگویم؟

ایا دستی برای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم

 داشت؟

شاید باور نکنی اما دوست دارم مدام برایت بنویسم.

 بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم دوست دارم

 دشتها دریاها کوهها جنگلها ستاره ها و هر چه در

 کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم.

دوست دارم به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا

 رهگذران غمگین صبحگاهان زیر افتابی نارس

 مرا زمزمه کنند. میدانم که خسته ای اما دوست

 دارم اجازه دهی کلماتم دمی رو به رویت

بنشینند و نگاهت کنند تا به حقیقت این جمله

 در ایی که می گوید:

مرا از یاد خواهی برد نمیدانم؟

ولی میدانم از یادم نخواهی رفت... 

[ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, ] [ 16:19 ] [ ... ] [ ]