می دانی؟
سلام ای ساکن کوچه های تنهایی بن بست! منم غریبه ترین اشنا یادت هست؟
می دانی؟
یک غریبه می خواهم بیاید بنشیند فقط سکوت کند و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم... تا کمی کم شود این همه بار ...بعد بلند شود و برود انگار نه انگار..
که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی….
چه بر سر ما آمد..؟
که «سلام»سادهترین واژه میان آدمها…
برایمان تبدیل به دشوارترین واژه شد…
چنان که برای بیانش..
باید به دنبال بهانه بگردیم…
من در میان مردمی هستم که باورشان نمیشود تنهایم میگویند خوش به حالت خوشحالی نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به انهاست برای دوست داشتن من
خدایا بابت ان روز که سرت داد کشیدم متاسفم من عصبانی بودم برای انسانی که تو میگفتی ارزشش را ندارد پافشاری میکردم!
بــیــــا در خـــیـــالــم